سیب
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از با غچه همسایه
سیب را دزدیدم
با غبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب الود ه به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
وتو رفتی وهنوز ،
سالها هست که در گوش من ارام،
ارام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد ازارم
ومن اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا،
-خانه کوچک ما
سیب نداشت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی