شب تولد تو
عزیزم به خاطر همه ارامشی که از تو دارم خدا را شکر می گویم
به پاس تمام خوبیهایت بهترینها را برایت ارزو می کنم
بهترینم تولدت مبارک
سلام دخمل جونم امشب وجودم پ از استرس اخه فردا می خوام برم اتاق عمل
تا تو رو به این دنیا بیارم درست 2سال پیش شب جمعه 13 ابان 90 بود که یه همچین حالی داشتم خیلی زود یه شام مختصر مامانی برام اماده کرد ودیگه از ساعت 12 شب هیچی نخوردم تا روز بعد تولد تو گل من
یادم نمیره با اینکه خاله انیس وخاله نکیسا و مامانی و بابا پیشم بودند باز استرس داشتم و به روی خودم نمی اوردم عشقم شب اخری بود که تو شکمم بودی دیگه جات برات تنگ شده بود مثل جوجو ایی که می خواست سر از تخم در بیاره نمی دونم چه جوری صبح شد ساعت 5 از خوابی که نکرده بودم بیدار شدم بقیه هم بیدار شدند ساعت 8 باید تو بیمارستان بودم با دلهره واسترس راهی شدم مامانی از زیر قران ردم کرد گریه ام گرفت فکر می کردم دیگه بر نمی گردم ولی وقتی دستمو روی شکمم می ذاشتم جون می گرفتم عشقم راهی شدیم رفتیم کارهای اولیه تو بیمارستان انجام شد با همه خداحافظی کردم بابا با من امود تا اتاقی که ممنوع بود کلی بهش سفارش تو رو کردم رفتم تو اتاق چون سزارین به روش اسپاینال بود اولین نفری بودم که تو رو دیدم ماه بودی چشمات باز بود کوچولو با پوست صورتی ناز ناز این جوری بود که تو امدی
تولدت مبارک
خوشبختی من در با تو بودن است و روز تولد تو تقدیر خوشبختی من است .
به علت شب اول محرم تولد خیلی ساده ایی برگزار کردیم تولدت مبارک